دوستان سلام،
جوالدوزم، دامت برکاته.
ای داد و بیداد از اینهمه که میدیدیم و میبینیم هنوز. هر چی متن و داستان قدیمی خوندیم و شنیدیم و دیدیم، به این نتیجه رسیدیم که توی بعضی از موارد انگار خرابی رفته توی خونِمون، رفته توی کروموزومهامون، دیگه جزئی از وجودمون شده که بیروناومدنی هم نیست.
میخواید بگم چی؟ آتیش میگیرید ها! گفته باشم! اصن شاید شما، بله، خود شما یکی از اونا باشید.
باشه، خودتون خواستید. آماده شید تا یه جوالدوز محکم نوش جون کنید.
روی سخن امروز با اونائییه که دقیقهٔ آخر، بلیت سینما و تئاتر و کنسرت میخرن و غُر میزنن که چرا جای خوب گیرشون نیومده. اونایی که بلیت خریدن و اگر ازشون بپرسی کجا میخوای بری، هنوز دقیق نمیدونن برنامه چیه! اونایی که بلیت خریدن و دیر میرسن به محل اجرای برنامه، دیر میرسن و جای پارک گیرشون نمیاد و غُر میزنن. دیر میان و اصرار دارن وسط برنامه برن بشینن سر صندلیشون که درست وسط سالنه؛ توی تاریکی حواس پونصد نفر رو پرت میکنن تا برن سر جاشون بشینن. اونایی که دیر نمیان، اصلاً خیلی هم زود میان، اما حاضر نیستن از لابی مجموعه دل بکنن و حرف و حرف و حرف و نمیرن توی سالن جاشون رو پیدا کنن و بشینن.
#جوالدوز #کانادا #رسانهٔ_همیاری #رسانه_همیاری#جوالدوز #کانادا #رسانهٔ_همیاری #رسانه_همیاری
اونایی که زود میرسن و میرن توی سالن، ولی باز هم حرف و حرف و حرف و حاضر نیستن بشینن سر جای خودشون تا برنامه سر ساعت شروع بشه. اونایی که بیتوجه به خواستهٔ برنامهگذار و دیگر تماشاگرها موبایلهاشون رو «سایلِنت» نمیکنن.
اونایی که مثلاً موبایل رو در حالت بیصدا میذارن اما وقتی زنگ میخوره و توی جیبشون میلرزه، اونو جواب میدن و حالا یعنی طوری که میخوان آروم حرف بزنن، به عالم و آدم اعلام میکنن که الان در سالن نمایش هستن و نمیتونن حرف بزنن! آخه چرا؟ چرا؟ یعنی نشده خودتون از این رفتار دیگران حرص بخورید؟
حالا کنسرت تموم شده، تئاتر تموم شده، هر چی مسئول سالن خواهش میکنه که، بابا ما هم آدمایم و میخوایم بریم خونهمون و بخوابیم، جون جدّتون برید توی خیابون حرف بزنید و غیبت کنید، مگه به خرجمون میره؟ همه هم که ماشالامون بشه، توی کل دنیا خداحافظیهامون معروفه. همهٔ عالم دیگه میدونن که ما ایرانیا هشت بار خداحافظی میکنیم تا بالاخره از هم جدا بشیم.
والّا بَده. بِلّا بَده. درست نیست، لباسهای قشنگ قشنگ میپوشیم، لیوانِ مشروب و قهوه بهدست وارد سالن میشیم، خیلی «روشنفکر» هم هستیم ولی بیتوجه به اتفاقی که داره روی صحنه میافته، در حال پچپچکردن با بغلدستیمون، به هیچ احدی دوروبرمون احترام نمیذاریم.
ولی خداییش بعد از خوندن این متن، حداقل یه ریزه بهش فکر کنیم و اگر خودمون تو این دار و دسته قرار نمیگیریم، این حرف رو به گوش بقیه برسونیم که: «انگار خرابی رفته توی خونِمون، رفته توی کروموزومهامون، دیگه جزئی از وجودمون شده که بیروناومدنی هم نیست» باید یه فکر اساسی کرد. باید عمل کرد، فکر کافی نیست.